دستم رو مشت میکنم، خون تازه از ترک هاش میزنه بیرون
من دیگه نامرئی نیستم، نه اونطوری که قبلا بودم و کسی منو نمیدید، اما الان انگار یجاهایی پدیدار میشم و کاملا آبی ام، آبیِ غمگین
دوست ندارم بقیه اینطوری ببیننم و دلم میخواد دوباره نامرئی شم اون لحظات
به دست دختر روبرویی نگاه میکنم، مثل برگ گل لطیفه
دلم میخواد یه نفر فقط به من توجه کنه، ازینکه همش on my own ام خسته شدم
عینکمو درمیارم که چیزی نبینم.
یه خسته نباشید به کدبانو ها!...برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 15