تهوع دارم، اما میدونم بخاطر غذا نیست.
امشب ازون شبا بود که به ریسمونِ زندگی چنگ زدم، شاید بهتر میبود زودتر میخوابیدم اما...نمیدونم.
نزدیکترین آدمای زندگیمم از همه چیِ زندگیم خبر ندارن و آدماییو دارم که با اینکه نمیدونن واقعا چی به سرم گذشته و از بدتریناش خبر ندارن، دارن تشویقم میکنن و به قوی بودنم افتخار میکنن
این باعث میشه بفهمم حتی از چیزی که اونا فکر میکنن و براشون قابل تحسینه هم قویترم، اما خسته ام، میخوام کم بیارم، میخوام ول کنم، رها کنم
حس میکنم توی زندگی آدمایی که نیازمندن آدمای خوشبختترین، چه فایده ایی توی قوی بودنه؟نصف جونِ آدم میره برای گریه ها و زجه های پر از دردش...
یه خسته نباشید به کدبانو ها!...برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 19