امشب یاغی رو نگاه کردم، شاید توی هر برهه ی دیگه ایی از زندگیم بودم اینقدر گریه مو درنمیاورد، اما همه اتفاقات و احساساتی که داشتم از چشمام بیرون ریخت.
به فاصله ی طبقاتی فکر کردم
به فاصله ی فرهنگ ها- حتی تحت عنوان یک ملیت-
به ناعادلانه بودن دنیا
به پول
به قوانینِ زورگو که فقط زورشون به بینواهای تنها و بی پول میرسه، وگرنه درمورد افراد بالا اجرا نمیشه
به پدرم
به اینکه چرا الان ندارمش، و اینم یکی از بی انصافی های دنیاست، وگرنه هیچ جای اینکه یه دختر توی بیست و یک سالگیش پدر نداشته باشه منطقی نیست
به اینکه چرا به هر ریسمونی که چنگ میزنم پوسیده ست، این سقوط تا کی قراره ادامه داشته باشه؟بالاخره یجایی میخورم زمین و با زجر میمیرم یا ریسمون سالمی دستم می افته؟
یه خسته نباشید به کدبانو ها!...برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 97