نایت اورتینکینگ

ساخت وبلاگ

الان باید خوابیده باشم، اما اورتینکینگ‌نمیذاره.مینویسم‌که خالی شم و خوابم ببره.

این مردی گیر داده بود بیا بریم سفر بیا بریم سفر، قرار بود فردا بریم، ولی میدونستم تو این شرایط من نمیتونم مهمون قبول کنم، از طرفی هم نمیخوام دیگه اونقدر توی زندگیم اینوالود باشه، میدونم اگه تنها شم به گه خوردن میفتم، اما لازمه.

همونطوری که لازمه دیگه توی توییتر دنبال آدمایی که فکرمو درگیر میکنن نگردم، لیو یور لایف وومن، مایند یور بیزینس

دیگه بعدازینکه اون روز بهش ریدم بهم پیام نداده، گفتم شاید احوال بپرسه، ولی هیچ، البته چه بهتر برا من، اما اون حسِ مرکز توجه بودنم اذیتم کرد یه لحظه، رفتم توییتر ببینم زندس دیدم توییت هوایی زده برای اکسش، دیگه کلا داشتم سرمو میکوبیدم به دیوار، خوش به حال مردم، دلِ خجسته ایی دارن، همینام تهش خوشبخت میشنا، یکی اینا، یکی خرابا، چون مثکه شنیدم شانس دارن=)

منم درگیر قایم کردن عروسک چوبی بودم، توی این جریانای اخیر دیگه همه عالم و آدم فهمیدن من دلم ناقصه و یه تیکه هاییشو نداره، بهم میگن بهترین راه برای مووآن کردن اینه که همه ی اثرات رو پاک کنی، تا زندگی جدید به روم باز شه، من مووآن کردم بخدا، فقط اینا یادگارِ بهترین قسمت زندگیمن، هیچوقت قرار نیست دیگه زندگیم اندازه ی اون دو سال رویایی شه، باگ هم داشت، اما دلم خوشحال بود، چیزیکه الان پر شده با زخم و تاریکی.

همینا، بقیش دیگه درگیریای عادی روزمره ان، این نیز بگذرد...

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 45 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 12:28