رفت و نکرد پشت سرشم‌نگا

ساخت وبلاگ

مدام دارم با خودم میگم، واقعی بود؟!

دیروز برای اینکه مطمئن شم دنیام تغییری نکرده، به مامانم گفتم بهش فکر میکنم، گفت چیکار میکنه؟ گفتم خبر ندارم، گفت یکی تو نمیدونی یکی میرزا رضای شیرازی!

و دوباره تمام دلایلِ قبلیو یادم آورد.

ولی صبر میکنم، تنها کاریه که از دستم برمیاد، صبر میکنم و تمرکز میکنم، که البته دومیه مختل شده ولی فکر کنم اونم زمان ببره و بتونم درستش کنم.

هر لحظه میام پیام بدم، یا ویدیویی از اینستا بفرستم، یهو یادم میاد من با این مرد ارتباطی ندارم، and we became strangers again ، بعد در کارِ مغزِ خودم میمونم که چرا داره باهام همچین بازی اییو میکنه.

پی.اس: مریضیِ سگم هم بی تاثیر در این کلینکی بودنم نیست، ولی چه میشه کرد، زندگی ادامه داره

پی.اس۲: چقدر نیاز داشتم یه نفر برام سوپ بیاره:(کیر تو شهر جدید، کیر تو نداشتن آدم دورت

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 13:09